قرارگاه سایبری سردار شهید ابوالفضل صادقی
هوالجمیل
با سلام و عرض و ادب خدمت تمام دوستان و همراهان و میهمانان گرانقدر
و تشکر و تقدیر از مدیریت محترم بلاگفا بخاطر دهسال میزبانی از این سنگر مجازی،
ادامه پستهای این وبلاگ از این به بعد در سایت بلاگ دات آی آردرج خواهد شد.
متأسفانه بلاگفا اجازه درج آدرس جدید را نمیدهد حتی در پیوندهای وبلاگ، به همین خاطر مجبور به درج آدرس جدید در لوگوی همین وبلاگ شدیم اگر حذفش نکنند.
با سپاس بیکران
ارادتمند و ملتمس دعا
محمد حسین صادقی - زرقان فارس
09176112253
جملهای تکاندهنده از آیتالله بروجردی(ره)
نقل است که آیت اللهالعظمی بروجردی در اواخر عمر خود می فرمودند:« ای کاش به جای پذیرش مرجعیت عام شیعیان جهان، در قضیه مبارزه با کشف حجاب به شهادت می رسیدم». این همان چیزی است که باید امروزه مورد تاکید مسئولین فرهنگی ، علما و حوزه های علمیه و تمامی کسانی که دراقشارمردم تاثیر گذارند،قرار بگیرد...
به نقل از سایت یالثارات که متأسفانه در اولین سالگرد تعطیلی آن هستیم.
هوالجمیل
مقصران فتنه 96 کیستند؟؟؟
اگرچه بحمدالله دامنۀ فتنه 96 کمتر از یک هفته جمع شد ولی چند اصل حسرت آمیز همیشگی زخمها و داغهای قدیم مان را زنده و تازه کرد:
1- اول اینکه در اوج قدرت، شدیداً آسیب پذیریم مخصوصاً وقتی از خودیهای احمق و خودسر گل میخوریم.
2- در مملکت ما همه مسئولین چپ و راست مثل همیشه خود را بی گناه و جناح مقابل و امریکا و غیره را مقصر میدانند.
3- متأسفانه در مملکت ما تا کار به جای باریک نرسد هیچکس برای حرف مردم پشیزی ارزش قائل نیست؟
4- امریکا و ایادیاش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند؛ این خودیهای فرصت طلب و موجسوار چپ و راست هستند که همه غلطی میتوانند بکنند.
5- دولت و مجلس، اعتراضات به حق مردم نسبت به مفاسد اداری و اقتصادی و مشکلات گرانی و بیکاری را چند روز دیگر فراموش میکنند تا وقتی دیگر و فتنهای دیگر و موجسواریای دیگر اما همیشه دلو سالم از چاه بالا نمیآید، خدا بخیر کند....
6- لعنت و نفرین ابدی خداوند بر فتنهگران و فرصتطلبان و موجسوارانی که به برکت خون مطهر شهدا روی کار آمدند و به راه و رسم و خون شهدا خیانت کردهاند و میکنند.
7- والسلام

به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله خامنهای،در آستانهی هشتمین سالگرد حماسهی نهم دیماه «روز بصیرت و میثاق امت با ولایت»، هزاران نفر از اعضای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی سراسر کشور، صبح امروز (چهارشنبه) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.

گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب در این دیدار به شرح زیر است:
_ در جنگ باید حدس بزنید دشمن میخواهد چهکار بکند. امروز حدس زدن نیاز ندارد، هزاران توپخانهی دروغپردازی به سمت این ملت مشغول شلیک هستند، برای اینکه مردم را ناامید و بدبین کنند و اعتماد به نفس مردم را بگیرند. متأسفانه در داخل هم گروهی، درست همان کار دشمن را ادامه میدهند: ناامید کردن مردم، متهم کردن، دروغهای شاخدار دشمنساز را در ذهن مردم جا انداختن؛ اینها کارهایی است که عدهای دارند انجام میدهند.
_ اینها تقوا ندارند؛ آن کسانی که کار دشمن را در داخل انجام میدهند تقوا ندارند. اینها دینشان سیاسی است؛ بهجای آنکه سیاستشان دینی باشد، دینشان سیاسیکاری است. همان کار دشمن را انجام میدهند که فلان جناح یا فلانکس را بالا یا پایین ببرند. بعضیها صاحب رسانهاند، بعضیها صاحب منبرهای تبلیغاتی هستند، میتوانند حرف بزنند و نه خدا، نه دین، نه انصاف را رعایت نمیکنند.
_ اینها دشمن را شاد میکنند به قیمت ناامید کردن مردم و نسل جوان؛ بخصوص کسانی که همهی امکانات مدیریتی، یا امروز دستشان است یا دیروز دستشان بوده، فرقی نمیکند؛ تمام امکانات دست اینها بوده یا هست و آنوقت به قول فرنگیمآبان، نقش اپوزیسیون به خود میگیرند. این کسانی که کشور در اختیارشان هست یا بوده، دیگر حق ندارند علیه کشور حرف بزنند؛ اینها باید پاسخگو باشند. بندهای که امکانات در اختیارم هست نمیتوانم مدعی باشم، من باید پاسخگو باشم که با این امکانات چه کردهام.
_ بهجای اینکه پاسخگویی کنم، نقش مدعی را علیه این و آن بازی کنم؛ مردم این را قبول نمیکنند. حالا ممکن است کسی فکر کند در مردم تأثیر میگذارد [اما] مردم هم آگاهند و این را نمیپذیرند.
_ همهی مدیران جمهوری اسلامی از اول تا امروز، خدمات مهمی انجام دادهاند؛ خب ما بودیم و از نزدیک دیدهایم؛ البته صدماتی هم زدهاند. انسان باید خدمات دولتیها و قضائیها و مجلسیها را در طول زمان -هر چه بوده- سپاسگزاری کند. صدمات را هم باید نقد کرد؛ منتها نقد منصفانه و مسئولانه، نه نقد همراه با تهمت.
نقد و نقدپذیری واجب است، تهمت و لجنپراکنی حرام است. نقد با تهمت زدن و تکرار کردن حرف دشمن فرق دارد.
نقد باید منصفانه و عاقلانه و مسئولانه باشد. سیاهنمایی هنر نیست. اینکه برداریم همینطوری بیهوا این قوه و آن قوه را بدون هیچ تمییزی محکوم کنیم، اینکه هنری نیست. هر بچهای هم میتواند سنگ بردارد و شیشهها را بشکند؛ اینکه هنری نیست.
_ هنر این است که انسان منطقی و منصفانه حرف بزند و برای قدرتیابی حرف نزند و خدا را در نظر داشته باشد. انقلابینمایی غیر از انقلابیگری است. انقلابیگری کار سختی است؛ پابندی و تدین لازم دارد. نمیشود که انسان یک دهه همهکارهی کشور باشد، بعد یک دههی بعدی تبدیل شود به مخالفخوان کشور. 9دی که آنقدر عظمت دارد، پاسخ ملت به این بازیها بود. 9دی دفاع از ارزشها و دین بود. آنجا ایستادگیای که کردیم برای دفاع از [اصل] انتخابات بود.
_خیلی باید مراقب خودمان باشیم؛ امام فرمودند که ملاک، حال فعلی افراد است؛ امام حکیم بود، معنای این سخن آن است که هیچکس ضمانت درست بودن تا دم مرگ را ندارد و باید مراقب خودش باشد.حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
_ مراقب باشید نفوذی دشمن در دستگاههای تصمیمساز و تصمیمگیر وارد نشود. چاپلوسیهای دشمن را هم جدی نگیرید. اظهار محبت و ارادت و «بیا دست بدهیم» و «بنشینیم» را جدی نگیرند. اینها اگر رعایت شود، بدانیم جمهوری اسلامی همچنان این حرکت رو به جلو را پیش خواهد رفت و این مشکلات گرانی و تورم و رکود -که بنده میدانم مردم دچارش هستند- با همت مسئولین قابل رفع است و خدای متعال پاداش این را خواهد داد و گره را باز خواهد کرد.
_ دشمن اصلی ما که آمریکاست یکی از فاسدترین و ظالمترین حکومتهای دنیاست؛ آنها از تروریستها و داعش تا توانستند حمایت کردند، باز هم دارند از زیر به داعش و امثال داعش، به تکفیریها کمک میکنند؛ از دیکتاتورها، شاه ایران، خاندان سعودی و سلسلههای ظالم منطقه حمایت میکنند؛ از جنایتکارانی که در فلسطین و یمن جنایت میکنند حمایت میکنند.
_ در داخل کشور خودشان جنایت میکنند؛ پلیس آمریکایی بدون هیچ عذر موجهی زن و بچه و جوان سیاهپوست را به قتل میرساند و در دادگاه تبرئه میشود! این دستگاه قضائیشان است، آنوقت به دستگاه قضائی دیگر کشورها و دستگاه قضائی مؤمن کشور ما ایراد میکنند.
البته دستگاه قضائی ما بدون ایراد نیست، من از اشکالاتی که در قوهی قضائیه و مجریه است، بیاطلاع نیستم، اطلاع من شاید بیش از خیلیهای دیگر است، لکن نقاط مثبت را هم میبینم. بله، قاضی فاسد داریم، قاضی عادل و مطمئن هم داریم؛ حق نداریم یکسره نفی کنیم. مدیر اجرایی جاهطلبِ پرروی پولطلب داریم، مدیر اجرایی پاکدست زحمتکش هم داریم؛ حق نداریم همه را با یک چوب برانیم.
خاطره ای تلخ به نقل از سایت بهشت ما
«حسین خرازی»، نشست ترک موتورم و گفت: «بریم یک سر به خط بزنیم». بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش می سوخت و چند بسیجی هم، عرق ریزان و مضطرب، سعی می کردند با خاک و آب، شعله ها را مهر کنند. حسین آقا گفت:« اینا دارن چی کار می کنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره».
هرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو- سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها، سر و صدای می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو – سه متری، می پاشیدیم روی آتش. جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود. بلند بلند فریاد می زد:«خدایا ! الان پاهام داره می سوزه، می خوام اون ور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره می سوزه، این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه. خدایا! الان دست هام سوخت، می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم، نمی خوام دست هام گناه کار باشه. خدایا! صورتم داره می سوزه، این سوزش برای امام زمانه، برای ولایته، اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.»
اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب می دیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب می شد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد می زد.
آتش که به سرش رسید، گفت: «خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، لا اله الا الله. خدایا! خودت شاهد باش. خودت شهادت بده آخ نگفتم»
به این جا که رسید، سرش با صدای تقی ترکید و تمام.
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم. بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش می زد، یکی زانو زده و توی سرش می زد، یکی با صدای بلند گریه می کرد. سوختن آن بسیجی، همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:«خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره، بگه جواب اینا رو چی می دی؟» حالش خیلی خراب بود. آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال می رفت. زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن کره ای و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. دو ساعت بعد، از همان مسیر برمی گشتیم، که دیدیم سه – چهار نفر دور چیزی حلقه زده و نشسته اند. حسین گفت:« وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن. یه چیزی بیاد وسطشون، همه با هم تلف می شن. همون یکی بس نبود؟»
نزدیکشان ترمز زدم. یکی شان بلند شد و گفت:«حسین آقا! جمعش کردیما» . حسین گفت:«چی چی رو جمع کردین؟» طرف گفت: «همه ی هیکلش شد همین یه گونی». فهمیدیم، جنازه ی همان شهید را می گوید که دوساعت قبل داخل نفربر سوخت. دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا می خواندند. حسین آقا، از موتور پیاده شده و گفت: «جا بدید ما هم بشینیم، با هم بخونیم. ایشالا مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم».
کتاب «وقتی مهتاب گم شد» زندگینامه علی خوش لفظ است که به خط سردار حاج حمید حسام به رشته تحریر درآمده است.
عکست را بر روي جلد بوسيدم اي شهيد آماده رفتن...
به نقل از خبرگزاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران
«وقتي مهتاب گم شد» کمتر کسي مي دانست که مهتاب تويي، کمتر کسي تو را مي شناخت...
علی خوش لفظ که در 14 سالگی وارد کارزار جبهه حق علیه باطل شده بود تا پایان روزهای دفاع مقدس با وجود جراحتهای بیشمار در جبههها حضور داشت.
علی خوش لفظ در عملیات رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر 5، کربلای 4 و کربلای 5 حضور داشت و نهایتاً در عملیات کربلای 5 تیر به نخاع وی مي خورد و به شدت مجروح می شود که پس از این واقعه، از این مجروحیت رنج می برد و مکرراً در بیمارستان بود.
وي در دفاع مقدس یازده مرتبه مجروح و برادر وی نیز در جنگ شهید شده بود؛ اين جانباز هشت سال دفاع مقدس سالها در بستر بيماري بود و جا ماندن از قافله شهدا او را سخت آزار مي داد تا اينکه ساعاتي پيش به آررزوي ديرين خود رسيد و به امام شهدا پيوست.
«وقتی مهتاب گم شد» عنوان کتاب خاطرات این شهید است که پیشتر مورد عنایت رهبر انقلاب هم قرار گرفته بود.
رهبر انقلاب سال گذشته در ديدار با شهيد خوش لفظ گفتند: «شما بهترين لحظه هاي عمر را نه يکبار نه دوباره بلکه ده ها و صدها بار الحمدالله گذرانده اي، ما هم آرزوي لحظات شما را داريم... فرق شما با شهدايي که گلوله خوردند اين است که سالها رنج کشيده اي اين افزون بر ارزش شهادت است»
سردار قاسم سلیمانی نیز در خصوص آن دل نوشته ای دارد که در آن از شوقش برای شهادت می گوید.
حاج قاسم در دل نوشه خود درباره کتاب وقتي مهتاب گم شد مي نويسد: «همه شهدا و حقايق آن دوران را در چهره تو ديدم... يکبار همه خاطراتم را به رخ کشيدي چه زيبا از کساني حرف زده ا ي که صدها نفر از آنها را اينگونه از دست دادم و هنوز هر ماه يکي از آنها را تشييع مي کنم و رويم نمي شود در تشييع آنها شرکت کنم... عکست را بر روي جلد بوسيدم اي شهيد آماده رفتن... اميدوارم سربلند و زنده باشي تا مردم ايران زمين همانند دب اکبر در آسمان نشاني خدا را از تو بگيرند و به تماشايت بنشينند.»
علي خوش لفظ جانباز 70 درصدي بود که پس از پايان جنگ تحميلي در حوزه ادبيات دفاع مقدس فعاليت کرد و از نویسندگان بنام و موفق کشور در اين حوزه بود؛ تاکنون 14 کتاب از وی به چاپ رسیده و کتاب «وقتی مهتاب گم شد» تازهترین اثر این هنرمند است.
کتاب «وقتی مهتاب گم شد» زندگینامه علی خوش لفظ است که به خط سردار حاج حمید حسام به رشته تحریر درآمده است.
این کتاب دربردارنده مجموعهای از خاطرات و دل گفتههای پیشکسوت و جانباز دفاع مقدس علی خوش لفظ است که حاصل مصاحبه نویسنده است و انتشارات سوره مهر آن را در 651 صفحه و 13 فصل به چاپ رسانده است؛ در پایان هر فصل، عکسها نقش گویاسازی مطالب را دارد.
مصطفی رحماندوست این کتاب را دایرهالمعارف عرفانی و معنوی خوانده است.
حميد حسام نویسنده کتاب گفته است: در این کتاب راوی علی خوشلفظ است که صادقانه باید بگویم که او از «لفظ » گذشته است و او را باید علی «خوش معنا» نامید.
وی ادامه داد: در گفته این جانباز پیشکسوت مثلثی از صداقت، صراحت و صمیمیت وجود دارد و در لایههای پنهانی شخصیت این فرد تصویر قشنگی از دفاع مقدس را میتوان دید.
این نویسنده خاطرنشان کرد: در نفس نافذ و کلام این جانباز لفظ شهید شهبازی پیدا میشود و خاطرات شهید علی محمدی در گفتههای او زیباست.
وی افزود: این کتاب با نثری زیبا و رسا عمیقترین مفاهیم را به خواننده و نسل جدید منتقل میکند.
يادش گرامي و راهش پر رهرو باد
هوالجمیل
حالا که زیرساخت هسته ای ایران نابود شده است،
عراقچی دیشب در گفتگوی ویژه خبری گفت:
اصلا قرار نبوده تمام تحریم ها برداشته شود!
http://www.mobarezclip.com/?p=16774
آقایان با وعده ی لغو تمام تحریم ها، افکار عمومی را به اجرایی شدن برجام متقاعد کرده اند؛ حال که پوشالی بودن وعده ی لغو تحریم ها بر همگان مشخص شده است، جای عذرخواهی از مردم، وکیل مدافع آمریکا شده اند و تنها اقدامات خصمانه ی دشمن را توجیه می نمایند. آیا عزت، شرف و غیرت برخی ها نیز به همراه قلب راکتور اراک، به زیر بتن دفن شده است؟
وعده ی لغو "همه" تحریم ها را از زبان روحانی، ظریف، صالحی و عراقچی ببینید..
==========================
افشاگریهای جنجالی دکتر علیرضا زاکانی
ناگفتههایی از خانواده جهانگیری
http://www.mobarezclip.com/?p=17252
ارتباط جهانگیری با مشایی چیست؟
=====================================
ناگفتههای برجام
افشاگری جنجالی جواد کریمی قدوسی
(نماینده مردم مشهد در مجلس شورای اسلامی)
چگونگی جاسوسی دری اصفهانی و سایر جاسوسان تیم مذاکره کننده
چهار جاسوس پایهی اصلی تیم مذاکره بودند..
http://www.mobarezclip.com/?p=17249
نفوذیهای تیم مذاکرهکننده ی هستهای چه کسانی بودند؟
===========================================
افشاگری استاد روح الله مؤمن نسب از آسیب های تلگرام
http://www.mobarezclip.com/?p=16780
و وجود جریانی نفوذی در ساختار فضای مجازی و ارتباطاتی کشور
====================================
نفی لزوم حکومت دینی توسط فائزه هاشمی
فرزند رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام
http://www.mobarezclip.com/?p=16784
دختر هاشمی رفسنجانی در محفل اپوزیسیون نظام در سخنان قابل تأملی بیان داشت که دین اسلام را دین کاملی میبینم اما حکومت دینی را نفی میکنم.
و دهها مطلب مهم دیگر در سایت مبارز کلیپ
هوالجمیل
دوست گرامی جناب آقای محمدی، مؤسسه خادم الشهدای زرقان
با سلام و عرض ادب
در رابطه با درخواست حضرتعالی لیست کتابهایم را تقدیم میکنم که ردیفهای 1 – 2 – 5 – 10 -11 – 17 – 20 – 28 – 29 – 32 – 43 در رابطه با شهدا و دفاع مقدس است چند تا از آنها نیز که حدود بیست سال قبل منتشر شده شابک نداشته است. یک مورد هم به نام جانباز کوچک مربوط به سال 1371 است که توسط مؤسسه نشر هنر اسلامی تهران منتشر شده است.
اشاره ای به زندگینامه و برخی از آثارم در دانشنامه تخصصی امام حسین علیه السلام که توسط دانشنامهی شعر عاشورایی، ج ۲، ص: ۱۵۵۱-۱۵۵۲. درج شده است.
مقاله دو قسمتی تاریخ شعر جنگ كودك و نوجوان که توسط حوزه هنری همدان منتشر شده نیز چندین بار به اسم اینجانب و آثارم اشاره شده است.
همچنین در این قسمت از سایت کتابشناسی دفاع مقدس و مأخذشناسی دفاع مقدس جنگ ایران و عراق۱ و همچنین در مقاله كتابشناسي كودك و دفاع مقدس در خبرگزاری کتاب ایران مطالبی درباره آثارم وجود دارد.
مطالب زیر نیز در رابطه با حقیر و آثارم قابل ذکر است:
مصاحبه ای درباره برادرم، سردار شهید ابوالفضل صادقی در سایت مرکز حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس سپاه فارس وجود دارد.
معرفی خودم در پروفایل یکی از وبلاگهایم
سرابهای سبز: خاطرات یک سرباز صفر
تعدادی از آثارم شبکه جامع کتاب گیسوم
وبلاگهایم
مطالبم در رابطه با شهدا و دفاع مقدس
اخبار تحليلي و پژوهشهای زرقان شناسی
کتابهای منتشر شده هدهد در سایت کتاب
والسلام
ارادتمند و ملتمس دعا
محمد حسین صادقی
14/9/1396

هوالجمیل
دانلود قانونی کتاب و کتاب صوتی
هزاران کتاب، رمان، مجله و کتاب صوتی
برای اندروید- آییفون، آیپد-ویندوز
فعلاً چهار کتاب از انتشارات هدهد نیز در این مجموعۀ بزرگ قرار دارد، کتابهای :
مجموعه شعر مرحوم مهدی بوریاباف(سهیل)،
تاریخ و فرهنگ زرقان،
آهوی بهشتی (داستانی واقعی از زندگی شهید سید محمود بهارلو و جانباز گرانقدر سید محمد جواد بهارلو).
و زرقان باستانی (زرقان در گلنبشتههای تخت جمشید).
https://www.ketabrah.ir/%D9%87%D8%AF%D9%87%D8%AF/publisher/3796
09176112253
صادقی
دیروز 29/7/96 تصادفاً قسمتی از مستندی درباره دکتر هادی منافی وزیر بهداری کابینه شهیدان رجائی و باهنر در یکی از شبکههای دیدم که برایم خیلی جالب و عجیب بود.
من در آن سالها در بسیاری از صحنه ها بودم و از اکثر مسائل سیاسی اطلاع داشتم و اخبار را کاملاً دنبال میکردم ولی تا دیروز متوجه نشده بودم و نفهمیده بودم که فرزند این وزیر در همان دوران در جبهه های نبرد حق علیه باطل به شهادت رسیده..یعنی هنوز اخبار بسیاری درباره شهدا و ایثارگران وجود دارد که حتی ما هم که در آن زمان در متن حادثه بودیم از آنها بی خبریم تا چه رسد به نسلهای سوم و چهارم و پنجم و آیندگان.
خیلی مهم است که پسر یک وزیر در سنین نوجوانی به جبهه برود و در جبهه به شهادت برسد و سر و صدائی ایجاد نشود و خبرش در جامعه پخش نگردد.

دکتر منافی : من به جبهه ها سر میزدم ولی به جبهه ای که فرزند خودم در آنجا بود نمی رفتم.
مطالب بیشتر را درباره این وزیر و فرزند شهیدش در در اینجا بخوانید:
مرحبا دکتر، درود بر شرفت و سلام و صلوات بر فرزند شهید بزرگوارت: شهید محمد منافی.
ببییند تفاوت بین وزرا و مسئولین قبلی و فعلی از کجا تا به کجاست؟؟؟
دیدن این سایت و خواندن مطالبش درباره دکتر منافی هم خیلی مفید و جذاب و جالب و تاریخی است
قسمتی از مصاحبه تسنیم با دکتر منافی
دیالوگ جالب شهید محمد منافی با آیتالله خامنهای
تسنیم: شما فرزندی هم به نام محمد داشتید که به شهادت رسید. ماجری به جبهه رفتن مرحوم محمد و به شهادت رسیدنش چگونه بود؟
مرحوم محمد با آقای خامنهای خیلی مأنوس بود. با شهید رجایی هم خیلی مانوس بود. بعد از آن قضیه مجروحیت آقا که دائم با ایشان رفتوآمد داشتیم، مرتب با آقا بود و ایشان هم خیلی به او صمیمیت نشان میداد. زمانی که میخواست جبهه برود من که خیلی جرئت نمیکردم بگویم نرو! گفتم برویم مشهد. رفتیم نزد آقای شیخعباس طبسی، گفتم محمد میخواهد برود جبهه. نشست و به او گفت ما جبهه آنقدر آدم داریم که لازم نیست تو بروی. تو سنت کم است. محمد هم چیزی نگفت و خیلی مودبانه گوش کرد. وقتی آمدیم بیرون گفت والا این حرف را به من گفت این حرفش برای من قابل قبول نیست.

شهید محمد منافی کنار آیتالله خامنهای
آمدیم نزد آقای خامنهای تا با محمد صحبت کند. آقا فرمودند آدم یک پیازچه داشته باشد، یک لقمه میتواند با آن بخورد اما اگر این بماند و رشد کند و تبدیل به پیاز شود با آن یک دیگ غذا درست میکند. محمد هم گفت آن وقت اگر این پیازچه وسط راه خشک شود چه؟ بعد از این بود که عازم جبهه شد.
تسنیم: آن زمان فرزند دیگری هم داشتید؟
من آن زمان همان پسر را داشتم که شهید شد و بعد از مدتها دوباره ازدواج کردم. تلویزیون عراق چند بار جنازه او را به عنوان افتخاراتشان نشان داده بود که مثلا یک بچه 15 ساله را فرزند یکی از مسئولان است به شهادت رسانده بودند.
تسنیم: در برخی سایتها نوشته شده است مرحوم محمد زمانی که دانش آموز بود به ظن ارتباط با مخالفین نظام در کلاس درس دستگیر و بازداشت شده بود اما با پیگیری شما آزاد میشود. آیا این مسئله صحت دارد؟
هوالجمیل
با سلام و عرض ادب خدمت دوستان
و بعد
در آستانۀ هفتۀ دفاع مقدس و سالگرد شروع جنگ تحمیلی، درود میفرستیم به روح پاک و ملکوتی امام راحل و تمام شهدا و ایثارگران بویژه عزیزانی که در نفت شهر مفقودالاثر شدند و هنوز بعد از حدود چهل سال هیچ نشان و خبر و اثری از آنها نیست، با آرزوی صبر جمیل و اجر جزیل برای خانوادههایشان مخصوصاً مادران داغدار و منتظرشان، اگر زنده باشند و اگر از دنیا رفتهاند، اجرشان عالی و درجاتشان متعالی در فردوس برین.
اول ستوان حسنعلی فتحی اهل هرسین که در اولین روز عقب نشینی با هم بودیم و بعد :
گروهبان ....پرویز(قربان)شیرمحمدجوزانی شماره پلاک 5-ل21 50144690
استوار ...... صفر علی جعفری نام پدر:صدقلی
سرباز.....نادر یاریاب نام پدر:محمدعلی
گروهبان .....عزت الله منفرد
گروهبان .....حسن محمدقاسملو
قاسمی سرباز
میری سرباز
اقبالی سرباز
از دوستان و همرزمان و کلیه کسانی که از این شهدای گرانقدر اطلاعی در دست دارند و یا آنها را میشناسند استدعا دارم با اینجانب محمد حسین صادقی 09176112253 و یا دوست عزیزم جناب آقای رضا شیرمحمدجوزانی با شماره 09366415600
تماس بگیرند. این عزیزان در پدآفند هوائی نفت شهر در ماههای قبل از جنگ بوده اند یعنی همان زمانی که آتشبار ما آنجا بود.
روحشان شاد و یادشان گرامی
با آرزوی سرنگونی جهانخواران و جنگ افروزان و ایدی داخلی و خارجی آنها
و نابودی داعش و اسرائیل و آل سعود
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
22/6/1396 زرقان فارس
محمد حسین صادقی
بیسیمچی دیدبان آتشبار دوم گردان 317 توپخانه لشکر 81 زرهی کرمانشاه در سالهای 1359 و 60 در نفت شهر و گیلانغرب.
هوالجمیل
امروز چهارشنبه 21 تیرماه 1396 توسط روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر زرقان دو تابلو از عکسهای مطهر 32 تن از شهدای گرانقدر زرقان در میدان امام حسین زرقان ( روبروی گلزار شهدای زرقان) نصب شد. (دو طرف یک تابلو).
تابلو اول مزین به تمثال این شهیدان عزیز است: برای دیدن عکسها اینجا را کلیک کنید
شهید علی اکبر صادقیان
شهید حاج حسین فهیمی
شهید محمود فهیمی
شهید احمد فهیمی
شهید شیخ علیرضا نجف پور
شهید احمد عربی
شهید عبدالخالق خلیفه
شهید علی مؤمن خلیفه
شهید محمد ابراهیم فرزدقی
شهید خلیل فرزدقی
شهید محمد عبودی
شهید ذبیح الله بانشی
شهید حسن چراغی
شهید علی شیر بویر احمدی
شهید سید حسین ساجدی
شهید حسین خالص حقیقی
و عکسهای منور این شهدای عزیز زینت بخش تابلو دوم است
شهید محمود رحیمی
شهید فضل الله حمیدی
شهید اسماعیل مؤذنی
شهید محمد رضا آل طه
شهید زین العابدین جمشیدی
شهید علی اکبر علیشاهی
شهید محمد گیلری
شهید علی کوهکن
شهیدعبدالرسول پورابراهیم
شهید علیرضا نتیجه بر
شهید عبدالرسول ستوده
شهید عباد الله عارفی سرشت
شهید صمد گنجی پور
شهید واحد نصیرپور
شهید حبیب خادم بیت
شهید نظام الدین کاویانی
ارادتمند و ملتمس دعا – محمد حسین صادقی
هوالجمیل
حضرت فاطمه، مالک محشر
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به منزل فاطمه علیهاالسلام آمد و او را محزون دید. به او فرمود: دخترم، حزن و اندوه تو برای چیست؟ عرض کرد: پدر جان، محشر و برهنه ایستادن مردم در روز قیامت را یاد کردی! فرمود: دخترم، آن روز بزرگی است، ولی جبرئیل از خدا به من خبر داد که خداوند میفرماید: [ صفحه ۸۶]اول کسی که روز قیامت زمین برای او شکافته میشود من هستم، بعد پدرم ابراهیم، سپس شوهرت علی بن ابیطالب است. آنگاه خداوند جبرئیل را با هفتاد هزار فرشته به سوی تو میفرستد، و بر سر قبر تو هفت قبه از نور میزند. بعد اسرافیل سه حله از نور برای تو میآورد و بالای سرت میایستد و تو را صدا میزند: یا فاطمه بنت محمد، برخیز به سوی محشرت. تو برمیخیزی و از ترس در امان هستی، و عورت تو پوشیده است بعد اسرافیل آن حلهها را به تو میدهد و تو آنها را میپوشی. سپس زوقائیل با مرکبی از نور نزد تو میآید که زمام آن از مروارید تر است، و روی آن زیراندازی از طلا است. تو سوار آن میشوی و زوقائیل زمام آن را بر دوش میکشد، و در پیش روی تو هفتاد هزار ملک که در دستهای آنان علمهای تسبیح است. هنگامی که راه میافتی هفتاد هزار حوریه به استقبال تو میآیند، و نگاه کردن تو را به یکدیگر مژده میدهند، و در دست هریک آنان مجمرهای از نور است که از آنها بوی عود بدون آتش بالا میرود و بر سر آنان تاجهای جواهر نشان است که با زبرجد سبز زینت داده شده است. آنان از طرف راست تو میآیند و تو همانطور که از قبر آمدی مسیر را ادامه میدهی تا آنان تو را ملاقات میکنند. مریم دختر عمران با هفتاد هزار حورالعین که همراه تو اند به استقبال تو میآیند و به تو سلام میدهند، و او با همراهانش از طرف چپ تو حرکت میکنند. سپس مادرت خدیجه دختر خویلد اول زنی که به خدا و رسول ایمان آورده به استقبال تو میآید، و همراه او هفتاد هزار ملک که در دستهایشان علمهای تکبیر است. [ صفحه ۸۷]وقتی نزدیک محشر میشوی، حوا با هفتاد هزار حوریه به همراه آسیه بنت مزاحم به استقبال تو میآیند و او با همراهانش با تو حرکت میکنند. وقتی وسط اهل محشر رسیدی در حالیکه خداوند آن روز همهی خلایق را در یک جا جمع مینماید، و همه گوش به فرمان میایستند. سپس منادی از زیر عرش ندا میکند و خلایق میشنوند: دیدگانتان را ببندید تا فاطمه صدیقه دختر محمد و همراهانش عبور کنند. آن روز کسی به سوی تو نظر نمیکند مگر ابراهیم خلیل الرحمن و علی بن ابیطالب. آدم، حوا را طلب میکند و او را با مادرت خدیجه و پیشاپیش او میبیند. سپس برای تو منبری از نور نصب میکنند که هفت پله دارد. بین هر پله تا پلهی دیگر صفهای ملائکه است که در دستهایشان علمهای نور است، و حورالعین از طرف راست و چپ منبر صف میکشند، و نزدیکترین زنها به تو از طرف چپ حوا و آسیه است. وقتی بالای منبر قرار گرفتی جبرئیل نزد تو میآید، و به تو میگوید: یا فاطمه، حاجت خود را بخواه، و تو میگویی: پروردگارا حسن و حسین را به من نشان بده. آنان را نزد تو میآورند در حالی که از رگهای گردن حسین خون میریزد و او میگوید: پروردگارا، امروز حق مرا از آنان که به من ظلم کردند بگیر. در این موقع خدای جلیل غضب میکند، و با غضب خدا جهنم و فرشتگان همه غضب میکنند، و در این هنگام جهنم نعره میکشد و آتشی از جهنم بیرون میآید، و قاتلان حسین و فرزندانشان و فرزندان فرزندانشان را برمیچیند و آنان میگویند: پروردگارا، ما در [ صفحه ۸۸]کشتن حسین حاضر نبودیم! خداوند به شلعهی جهنم میگوید: به کبود چشمی و سیه رویی آنان را بگیرید. آنان را از موی پیشانیشان بگیرید و به درک اسفل از آتش بیندازید. آنان بر دوستان حسین (ع) از پدرانشان که با حسین جنگیدند و او را کشتند سختتر بودند. سپس جبرئیل میگوید: ای فاطمه، حاجتت را بخواه. تو میگویی: پروردگارا، شیعیانم! خداوند عزوجل میگوید: آنان را آمرزیدم. تو میگویی: شیعیان شیعیانم! خداوند میگوید: روانه شو، و هرکس به تو تمسک کند همراه تو در بهشت است. در اینجا همهی خلایق آرزو میکنند که ای کاش همه از فاطمیان بودند. بعد تو روانه میشوی و شیعیانت و شیعیان فرزندانت و شیعیان امیرالمومنین (ع) همراه تو اند که همه در امان از ترس و عورتهایشان پوشیده است، و سختیها از آنان برطرف شده، و مشکلات بر آنان آسان شده است. مردم میترسند ولی آنان نمیترسند، و مردم تشنهاند و آنان تشنه نمیشوند. وقتی به در بهشت میرسی، دوازده هزار حورالعین تو را ملاقات میکنند که قبل از تو کسی را ملاقات نکردهاند، و بعد از تو نیز کسی را ملاقات نمیکنند. در دست آنان چوبدستیهایی از نور است، و آنان بر مرکبهایی از نور سوارند که تشکهای آنها از طلای زرد و یاقوت است، و زمام آنها از مروارید تر است. بر روی هر مرکبی متکایی از سندس چیده است. وقتی تو داخل بهشت میشوی، اهل بهشت به تو بشارت میدهند، و برای شیعیانت سفرههائی از جواهر روی ستونهای نور میچینند و شیعیان تو از غذاهای سفرهها میخورند در حالیکه هنوز مردم در [ صفحه ۸۹]حساب هستند ولی آنان در بهشت در آنچه دلشان بخواهد دائمی هستند. وقتی دوستان خدا در بهشت مستقر شدند، آدم و پیامبران بعد از او تو را زیارت میکنند و در وسط فردوس دو مراورید است در یک رشته که یک مروارید سفید و یک مروارید زرد، و در میان آنها قصرها و خانههایی است که در هریک از آنها هفتاد هزار خانه است. در مروارید سفید منازل ما و شیعیان ما است، و در مروارید زرد منازل ابراهیم و آل ابراهیم است. فاطمه علیهاالسلام عرض کرد: ای پدر جان، نمیخواهم روز مرگ تو را ببینم و بعد از تو بمانم. فرمود: دخترم، جبرئیل از طرف خدای عزوجل به من خبر داده: تو اول کسی از اهلبیتم هستی که به من ملحق میشوی. وای بر کسی که به تو ظلم کند، و رستگاری بزرگ برای کسی که تو را یاری کند. [۷۱] . برگرفته از کتاب اما دخترم فاطمه در آستان فاطمه علیها السلام نوشته ب-ام نرجس - به نقل از وبلاگ ام الکتاب
|
شهدا ، مست کارشان هستند |
|
شاهد بزم یارشان هستند |

به گزارش خبرگزاری مهر، حسین فهیمی جانباز ۷۰ درصد و عضو هیات علمی دانشگاه سوره که سال ها در عرصه فیلمسازی و پژوهش هنر فعالیت داشت به مقام شهادت نایل شد.
پیام زین العابدینی از دوستان و همکاران حسین فهیمی فیلمساز، پژوهشگر و جانباز ۷۰ درصد ضمن اعلام خبر شهادت این جانباز دوران دفاع مقدس به خبرنگار مهر گفت: حسین فهیمی شامگاه پنجشنبه ۲۵ آذرماه در منزل خود درگذشت.
وی افزود: ما در حال حاضر راهی شیراز هستیم تا فردا مراسم تشییع پیکر دکتر فهیمی را برگزار کنیم.
زین العابدینی با اشاره به اینکه این شهید جانباز در چند روز اخیر با درد شدید در ناحیه دست مواجه بود، تشریح کرد: آقای فهیمی از دوران جنگ یک دست و یک پای خود را از دست داده بود و رباط آن دستی که با آن ویلچیر خود را حرکت می داد دچار آسیب شده بود که به دلیل درد شدید در این ناحیه از دست به بیمارستان مراجعه کردیم که گفتند پس از تعطیلات امکان رسیدگی دقیق وجود دارد ولی دوست عزیزم، جانباز حسین فهیمی در این فاصله به لقای الله نایل شد.
حسین فهیمی، عضو هیاتعلمی دانشگاه سوره، نویسنده و کارگردان بود.

شهید دکتر حسین فهیمی سال ۴۳ در زرقان متولد شد و در تاریخ 10 بهمن ماه سال 65 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش دچار قطع پای راست و مجروحیت از ناحیه دست راست شد. وی دارای مدرک کارشناسی سینما از دانشگاه هنر، کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دانشگاه تربیت مدرس و دانشجوی دکتری پژوهش هنر دانشگاه هنر بود. لازم به ذکر است که شهید محمود فهیمی در تاریخ 27 بهمن ماه سال 1361 بر اثر انفجار در زاغه مهمات در پادگان کازرون به فیض شهادت نائل شد و شهیداحمد فهیمی 20 تیرماه سال 1364 در منطقه غرب کشور به شهادت رسید، آخرین برادرشان، مسعود فهیمی که کارمند صدا و سیمای تهران بود، شش سال پیش در یک دوره آموزش غواصی جهت فیلمبرداری در اعماق آب در سواحل جزیره قشم دچار سانحه شد و به برادران شهیدش پیوست.
حاج حسین اگرچه ساکن شیراز بود ولی با اقوام و آشنایان و دوستان خود در زرقان ارتباطی بسیار نزدیک داشت و در بسیاری از امور فرهنگی و کارهای خیر در شهر مادری خود شرکت میکرد.
فقدان این جانباز بزرگوار را به خانواده محترم ایشان و خانواده های گرانقدر خوشخو ، جعفرنژاد و خانوادههای معظم شهیدان: اسلامی نژاد و علیشاهی و جامعه هنری کشور تسلیت عرض می کنیم.
روحشان شاد و یادشان گرامی
------------------------------------------------------
هوالجمیل
تقدیم به تمام شهدای عزیز و جانبازان گرانقدر
بویژه مستندساز بسیجی، جانباز شهید دکتر حاج حسین فهیمی
ای نابترین سوژهی عرفان و فضائل
با وصل تو، شد مستند عشق تو کامل
حق خواست ز تو اسوهی اخلاق بسازد
اعطا به تو فرمود گلستان خصائل
رزمنده و جانباز شدی در صف پیکار
زان پس به شهادت شدهای فائض و نائل
بودی چو امام شهدا ، مجمع اضداد
در عشق و ولا بیدل و در حادثه پُردل
گلزار وجود تو پر از عطر خدا بود
از یُمن دعای سحر و اشک و نوافل
لبخند تو هرگز نشود محو و فراموش
از خاطر یاران تو، ای عارف واصل
در چند نما ، راحل ملک و ملکوتی
در آینهی مستند و شعر و شمایل
بودی چو بهشتی که روان بود به دنیا
با چرخ و عصا در دل اسواق و محافل
چون طیر غریبی که جدا مانده ز پرواز
بودی، همه دم منتظر ختم مراحل
ای طائر شیدای پر و بال شکسته
پرواز مبارک، که رسیدی تو به منزل
زیبا هنرت، زندگیات بود چو دریا
کی کشف شود وسعت و عمق تو، به ساحل
چون ام بنین، مادر تو چار پسر داد
در راه خدا و هدف منجی عادل
شد بیت فهیمی به ابد مظهر ایثار
بودند چو از روز ازل لایق و قابل
پاداش غم و عشق شما ، لایتناهی است
این وعدهی صدقی است که از حق شده نازل
والسلام
محمد حسین صادقی – زرقان فارس
هوالجمیل
سردار شهید شیخ علیرضا نجف پور
شیخ علیرضا نجف پوردر سال 1343در زرقان و در خانواده ای متدین ومذهبی دیده به جهان گشود . دوران کودکی را تحت حمایت پدر ومادری مهربان در یادگیری مبانی مذهب و احکام اسلامی و قرآن گذراندو در خانواده ای که عشق به اسلام و ائمه معصومین علیهم السلام در تار وپود آن ریشه دوانده بود پرورش یافت . دوران ابتدائی تحصیل را از سال 1350 آغاز کرد و پس از گذراندن سالیانی از تحصیل وارد حوزه شد و سطوح مختلف را با موفقیت پشت سر گذاشت . مدتی از عمر پر بار خو را نیز در حوزةعلمیه قم به فراگیری دروس مربوطه پرداخت . ایام یاد شده با روزهای شکوهمند انقلاب همراه بود و شهید نجف پور که طعم تلخ حکومت ستمشاهی را چشیده بود همدوش و همصدا با امت اسلامی در بسیاری از تظاهرات و راهپیمائی های ضد رژیم شرکت کرد.
شهید نجف پور علاوه بر مسئولیتهای نظامی و فرهنگی که در طول هشت سال دفاع مقدس عهده دار بود مدتی در جهاد سازندگی زرقان به فعالیت پرداخت و مدتی نیز ریاست بنیاد شهید بیضاء را عهده دار گردید و چندین ماه نیز امام جمعةگویم بود .
شروع جنگ تحمیلی آغاز دوره ای نوین از مبارزات حق طلبانة او بود . عملیات والفجر 8 و عملیات کربلای 5 خاطرة رشادتهای او و صدها دلاورمرد غیوری است که جبهه های نبرد را عرصة قهرمانیهای خود ساختند . شهید نجف پور ضمن ادارةامور فرهنگی تیپ امام حسن (ع)مسئولیت لجستیک تیپ را در عملیات کربلای5 بعهده داشت.
منطقه عملیاتی کربلای5 در تاریخ سی دیماه 1365 از خون شهید نجف پور و تعدادی از همرزمان او رنگین شد . اتو مبیل حامل آن عزیز که به سمت خطوط مقدم در حرکت بود در منطقة شلمچه مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و در ازدحام دود و آتش و باروت روح مشتاق او واحه های آسمان را در نوردید و سبکبال در بیکران ملکوت آشیان گزید. پیکر مطهر و نورانی اش پس از سالها د ر سال 1375 در منطقه عملیاتی شلمچه کشف و به شیراز انتقال یافت . اینک از او خاطره ای زخمی مانده است و وصیتنامه ای خونین که ر وح مشتاق او را اینگونه به تصویر کشده است :
«ای امام !من به این جهت خون در راه پاکت می دهم که اعلام کنم همچون شهدای دیگر پیمان من با تو هرگز گسسته نخواهد شد. خویشان عزیزم !اگر می خواهید فردای قیامت رو سفید محشور شوید و در نزد ائمه با آبرو باشید وابسته به اعمال دنیوی شماست که چه اندازه با خدا و پیامبر (ص)نزدیک باشید خدا را فراموش نکنید و دنباله رو امام واسلام باشید و فرزندان خود را با قرآن و دین و نماز آشنا کنید.»
هوالجمیل
روز جمعه 21/8/95 توفیقی دست داد تا در دفتر شورای اسلامی شهر زرقان مصاحبهای داشته باشیم با تنها فرزند شهیده فاطمه عمیدی پور که به اتفاق دو نفر از بستگانش در جلسه حضور داشتند. ضمن تشکر از ایشان، لازم است از برادر گرامی حاج کاظم حاجی زمانی نیز که برای انجام این مصاحبه هماهنگیهای لازم را به عمل آورد و در مصاحبه نیز حضور داشت صمیمانه تشکر کنیم.
زهرا کشتکار هستم، تنها فرزند سلیمان کشتکار و شهیده فاطمه عمیدی پور.
شغل پدرم کارگری بوده و اکنون همراه با راهپیمایان اربعین به کربلا رفته.
مادرم متولد 9 خرداد 1347 است و در زمان شهادت حدوداً هجده ساله بوده است.
من متولد 7/9/64 هستم و مادرم در تاریخ 29/11/1365 یعنی حدود 14 ماه پس از تولد من به شهادت رسید.
در آن زمان به همراه مادرم در شیراز بودیم ولی چیزی از آن حادثه به یاد ندارم. پدرم میگفت: تو همان روز در کنار مادرت خواب بودی، تو را به زور بیدار کرد و از من خواست تو را به یکی از مغازههای نزدیک ببرم و برایت خوراکی بخرم، من هم تو را بردم، در همان زمان آژیر قرمز پخش شد و بعد از چند دقیقه صدای انفجاری آمد که سریعاً به خانه برگشتیم ولی دیدم که گرد و خاک بلند است و خانه ویران شده، سپس تو را رها کردم و با کمک مردم به جستجو بین ویرانهها پرداختیم و بعد از مدتی متوجه شدم که مادرت زیر آوار مانده ولی زخمی نشده بود که سریعاً او را به بیمارستان بردیم ولی او و بچهی توی شکمش شهید شده بودند.
حدود نه ماهه بود، در ضمن بعد فهمیده بودند که پسر بوده است.
مادرم در روستای کورکی از توابع زرقان در زادگاهش دفن شده که جنین نه ماههاش هم در کنارش است.
خبر دقیق ندارم.
لیسانس حسابداری هستم و در فرمانداری ارسنجان کار میکنم.
فکر میکنم او هم مثل تمام شهیدان انتخاب شده بود تا از مدافعان دین خدا و میهن اسلامیمان قرار گیرد. او همیشه با من است و فکر میکنم همیشه نگران و مواظبم است و در هر کاری مرا راهنمائی میکند، بارها خوابش را دیدهام و به من امیدواری داده و برای رفع مشکلاتم مرا به خواندن زیارت عاشورا دعوت کرده است. اگرچه همیشه به زیارت مزار او میروم ولی بیشتر در خوابهایم با من ارتباط دارد.
سؤال سختی است، فکر میکنم هیچکس معنای دقیق آن را نمیداند، فقط خدا و خود شهدا میدانند که چیستند و چکار کردهاند، قرآن کریم هم گفته که آنها همیشه زندهاند و در نزد حق روزی دارند ولی ایکاش مردم و مسئولین معنای واقعی شهید را میدانستند، ایکاش از خون شهیدان سؤ استفاده نمیشد.
سه دائی و هفت خاله، چهار عمو و چهار عمه (تنی و ناتنی) دارم که اکثراً در روستای کورکی زرقان و مرودشت و شیراز زندگی میکنند، در ضمن سه برادر و دو خواهر ناتنی نیز دارم.
بله ، این شعر به تازگی به دستم رسیده و خیلی جالب است، در ضمن خوشحال شدم که مادرم از یاد نرفته و گوشهای از خاطرات شهادت و زندگی او به صورت شعر درآمده است.
از بنیاد شهید و شورای زرقان سپاسگزارم و امیدوارم که مردم قدر شهیدان گرانقدر خود را بدانند و با صبر و مقاومت در برابر دشمنان دین و میهن ما بایستند.
والسلام - محمد حسین صادقی
****************************************************************
هوالجمیل
صبح روز یکشنبه مورخه 30 آبان 95 مصادف با اربعین حسینی، با هماهنگیهای دوست عزیزم آقای حاج کاظم حاجی زمانی دوباره توفیقی حاصل شد تا نکات مهم و ارزشمندی دربارۀ شهیده عمیدی پور از زبان همسرشان، آقای سلیمان کشتکارکه تازه از زیارت کربلا برگشته بشنویم. در این جلسه که باز هم در دفتر شورای اسلامی شهر زرقان برگزار شد دختر ایشان، خانم زهرا کشتکار نیز حضور داشت و پس از پایان مصاحبه توفیق زیارت مزار شهیده فاطمه عمیدی پور و شهدای گرانقدر روستای کورکی که اکثراً از سادات هستند نیز حاصل شد که خداوند را بر این عنایت و مرحمت شاکر و سپاسگزاریم.
سلیمان کشتکار هستم، شوهر شهیده فاطمه عمیدی پور، اهل روستای بُنجیر کربال، متولد 1342، در تاریخ 4/11/1363 با ایشان ازدواج کردم که دو سال بعد یعنی در تاریخ 29/11/1365 او به شهادت رسید و حاصل آن ازدواج همین دختر است (خانم زهرا کشتکار)، به شغل کارگری و آشپزی اشتغال دارم، هنوز بازنشسته نیستم و خودم بیمه پرداخت میکنم.
از طریق پسرخالهام که داماد خالۀ ایشان بود.
روز 29 بهمن 65 حدود ساعت 3 بعد از ظهر، تازه از سر کار به خانهمان که در محلۀ شیخ علی چوپان شیراز بود برگشته بودم. همسرم که باردار بود از من خواست برای او مقداری نشاسته درست کنم که درست کردم، سپس از من خواست زهرا را بیدار کنم و به کوچه ببرم و برایش بیسکویت بخرم، گفتم حالا بگذار بخوابد وقتی بیدار شد میبرمش، زور شد که نه همین الان بیدارش کن و ببرش، قبول کردم و خواستم کفشم را بپوشم گفت نمیخواهد با دمپائی برو، من که هیچگاه با دم پائی به کوچه و خیابان نرفته بودم ولی آن روز مرا با زور وادار کرد که دخترم را بیدار کنم و با دمپائی بیرون بروم و رفتم، انگار یک نیروی غیبی به او و من فرمان میداد که نمیتوانستم نه بگویم. حدوداً 150 متر از خانه دور شده بودم که ناگهان صدای آژیر بلند شد و همزمان صدای انفجار مهیبی آمد و گرد و خاک همه جا را پر کرد، دخترم را رها کردم و سراسیمه به خانه برگشتم، دیدم خانهمان و چند خانۀ دیگر ویران شده، به طرف سنگر زیرزمینی که سر کوچه بود دویدم و از عدهای که در آن بودند سراغ همسرم را گرفتم ولی گفتند آنجا نیست، دوباره به خانه برگشتم و همراه با مردمی که برای کمک آمده بودند آوارها را زیر و رو کردیم که ناگهان متوجه شدم همسرم زیر خاکها افتاده است، او را بیرون آوردیم و از آنجا که هیچ زخمی نداشت به بیمارستان اعزام شد ولی با جنین نه ماهاش که پسر بود به شهادت رسیده بودند.
توسط هواپیما بود که احتمالاً برای بمباران مقر صاحبالزمان آمده بود ولی چون نتوانست آنجا را بمباران کند یکی از بمبهایش را به محلۀ ما زد و بمب دیگر را به محلۀ دهپیاله انداخت.
در محل ما سه خانه ویران شدند که قربانیان آن حادثه سه زن، سه دختر، یک کودک و دو جنین بودند یعنی 9 نفر ولی در محلۀ دهپیاله خانههای زیادی ویران شد و تعداد قربانیان آنها حدود 80 الی 90 نفر شهید و زخمی بود که اکثراً از نوآموزان نهضت سواد آموزی بودند. علت حمله به آنها هم شاید به این خاطر بود که پرچم ایران در مدرسه بود، البته یک مدرسه دخترانه هم دقیقاً در نزدیکی محل حادثه بود که حدود 300 نفر دانش آموز در آن بودند.
میگفتند منافقین و ستون پنجم به دشمن گرا داده بودند چون بعداً شنیدیم که چند نفر را هم که دستشان را به ظاهر گچ گرفته بودند ولی بیسیم داشته بودند دستگیر کردهاند. روز بعد شهدا را در روستاهای خودشان، از جمله در کورکی و محل بلوردی و دارالرحمه شیراز دفن کردند و من بخاطر اینکه تا مدتی تعادل روانی نداشتم دخترم را به پدربزرگ و مادربزرگش سپردم که تا چند سال با آنها در روستای کورکی زندگی کرد.
مرحوم قدرت اله عمیدیپور و مرحومه سکینۀ زارع که هر دو در سال 1380 در تصادفی که نزدیک شاهزاده قاسم زرقان رخ داد از دنیا رفتند و در کنار مزار دخترشان در روستای کورکی به خاک سپرده شدند.
فاطمه تا پنجم ابتدائی خوانده بود ولی کاملاً قرآن و دعا میخواند و از نظر اعتقادی خیلی عالی بود، عضو بسیج بود و همیشه در جلسات مذهبی و انقلابی و تشییع و دفن شهدا شرکت میکرد. چند بار به ایشان گفتم اینجا امن نیست بیا تا تو را به روستای کورکی برگردانم ولی همیشه میگفت: نمیآیم، اگر قرار است شهید شویم میخواهم با هم باشیم. علاوه براین، خیلی خوشحال بود که نامش فاطمه است و خیلی علاقه به حضرت فاطمه داشت، اسم دخترمان را نیز بخاطر عشق به آن حضرت، زهرا انتخاب کرد، میگفت: اگر شهید شوم و در محشر از من بپرسند اسمت چیست تا بگویم فاطمه، برایم سه تا صلوات میفرستند و مرا نزد آن حضرت میبرند. او برای شهادت آماده بود و با توجه به اینکه در روز حادثه من و دخترم را به زور به بیرون از خانه فرستاد بدون شک از روز و ساعت و نحوۀ شهادت خودش هم باخبر بود.
آن را تعمیر کردم و فروختم چون دیگر نمیتوانستم در آن زندگی کنم.
نه، من تاکنون حتی یک ریال هم از دولت نگرفتهام و نخواهم گرفت و هیچ توقعی هم ندارم اما بخاطر اینکه در سالهای اخیر از دخترم حمایت کردند از دولت و مسئولین سپاسگزارم.
امیدوارم که روح شهدا از ما راضی باشد، من در این سفر کربلا به محض اینکه دستم به حرم رسید اول به نیت شهدا بویژه برای همسر شهیدم زیارت کردم و بعد به نیت دخترم زهرا و پدر و مادرم و خانوادهام و بچهها و دوستان.
والسلام
مصاحبهگر: محمد حسین صادقی، زرقان فارس
هوالجمیل

بدجوری زخمی شده بود..
رفتم بالای سرش..
نفس نفس میزد..
گفتم زنده ای؟
گفت:هنوز نه!
خشکم زد تازه فهمیدم چقد دنيامون باهم فرق داره..
اون زنده بودن رو تو شهادت میدید و من....؟؟؟